اي داده بر وي تو قمر داو تمامي

شاعر : اوحدي مراغه اي

پيش تو کمر بسته اسيران به غلامياي داده بر وي تو قمر داو تمامي
گر ماه ببيند که تو در گوشه‌ي بامياز شرم بنا گوش تو در گوشه نشيند
اي من به کمند تو، چه محتاج به دامي؟هر لحظه بدان زلف چو دامم بفريبي
چون خاص تو باشيم چه انديشه ز عامي؟گر عام شود قصه‌ي ما در همه عالم
خود روي تو يک بار نبينم که کدامي؟اي کشته مرا گفتن شيرين تو صدبار
شايد که کشي در قدمش جان گراميچون يار گرامي ز در خانه درآيد
اي ناله‌ي دلسوز من، اندر چه مقامي؟بي‌تو به مقامي ننشينم که ننالم
در آتش اين سينه نبينند ز خاميبا مدعيان حال نگفتيم، که ايشان
گر پيش خودش بار دهد مجلس سامياز بخت به مقصود رسد اوحدي اين بار